دلمشغولی های من

دلمشغولی های من

از همه چیز و همه جا
دلمشغولی های من

دلمشغولی های من

از همه چیز و همه جا

سفرنامه عمره اسفند 1391

یکشنبه 6/12/91 : 4 صبح به سمت مهرآباد حرکت کردیم ،5 نماز، و 5/8 صبح هواپیما بلند شد و 12 ظهر به وقت 

 

 جده در فرودگاهش نشست ، نماز ظهر را در همان فرودگاه خواندیم تا اتوبوس ها وسائلمان را بارگیری کنند، 

 

 3 عصر در میان راه غذای ساده و نماز و 6 عصر به مدینه رسیدیم و پس از دوش و استراحت ، در حرم نبوی  

 

توفیق اولین نماز عشاء را یافتم.

 

 

 

دوشنبه 7/12/91: 5 بیدارشدیم و  5:45 - 6  اولین نماز صبح به جماعت در مسجد النبی،تا 5/7 در حرم بودیم سپس صبحانه و خواب تا 5/11 که نماز ظهر را جماعت خواندیم بعد ناهار دو نفری تا مسجد مباهله پیاده رفتیم و نماز عصر را در همان مسجد خواندیم، به مکتبه الزمان در روبروی مسجد مباهله سری زدم و با پیرمردی پاکستانی  که هتلش را گم شده بود نیم ساعتی پیاده روی کردم تا هتلش را در بالای مسجد مباهله پیدا کرد.

 

 

سه شنبه 8/12/91: 5:15 بیدار شدم و صبحانه و نماز، و پس از نماز به دنبال حلقه قرائت تجویدی از قرآن بودم نشستم و مثال همه ابتدا سوره حمد خواندم و پس از خواندن 2 آیه دیگر استاد من را به شاگردی سپرد و 10 آیه ای را هم با او تمرین کردم محل سجده نیز داشت که همه سجده کوتاهی کردیم، نماز ظهر در حرم تنها بودم 

 

 ولی اتفاقی به پدرزنم و باجناقش برخوردم و پس از آن بحث کوتاهی از زمینه لزوم یا عدمش در ، گواهی و اجازه ی اجتهاد و تقلید کردیم ،پس از ناهار کوچک در صحن حرم  به سمت غرب مسجد حرکت کردم تا به کتابخانه عبدالعزیز رسیدم و پس از آن به بورس وسائل ساختمانی ، نماز عصر را در مسجدی از منطقه الخندق(حی الفتح) 

 

 خیابان قضاعی بن عمرو به جماعت خواندم و از بورس  لوازم صوتی ،تصویری ، و کالاهای پزشکی گذشتم ودر راه از شیرینی فروشی بردیسی (همان پردیس فارسی) 

 

 www.bardisigroup.com  یک بستنی کوچک با تزئئن پسته به 4 ریال خریدم  

 

 انصافا هم چرب و کامل و خوشمزه بود البته بستنی سنّتی خودمون مزه زعفران را اضافه دارد !  سرجمع بعد  

 

حدود   یکساعت و نیم پیاده روی به اتوبان  و فروشگاه های بزرگ عینک و لوازم التحریر و ... رسیدم که اذان  

 

مغرب شد و از همان جا دوباره به حرم برگشتم متاسفانه به دلیل اینکه کفش پارچه ای نرمی پوشیده بودم پای راستم  

 

  چندین تاول دردناک زد که تا انتهای سفر مزاحمت  مستمرّ کمی داشت.  

 

 

چهارشنبه 9/12/91: روز زیارت مساجد در برنامه کاروان بود، مسجد ذوقبلتین،خندق و قبا را دیدیم . در روبروی مسجد خندق دو نفر از ارشادی های دولت وهابی به آخوند پیر کاروان گیر داد و او هم سخنرانی را به نیمه تمام کرد متاسفانه مسجد فاطمه الزهرا و علی بن ابیطالب را که پله های گلی داشت تخریب کرده بودند ، بسیار تاسف خوردم که در عمره قبلیم این دو مسجد بود و اکنون نبود وای بر ما از فتنه وهابیان تندخوی کم خرد ، روبروی مسجد قبا نسبت به کسبه مسجد النبی بسیار ارزانی بود خرمایی که روبروی مسجد النبی به کیلویی 50 ریال میدادند همان را اینجا به 10 ریال و همینطور انبه 15 را 10 و کلاه 5 را 2 ، خصوصا خرماهای بزرگ گوشتی پیارم فریزری خنک که در گرمای ظهر بسیار میچسبد نیم کیلویی را در اتوبوس خیرات کردم و به همه چسبید امّا در کنار یکی از خرما فروشی ها کتاب فروشی بود که کتب تبلیغی فارسی وهابی ها را داشت از کتاب فروش عناوین جدید دیگری خواستم ولی رفت واز همان چند عنوان موضوع تاریخی کلامی حدود 50 جلد تکراری آورد و گفت "همه مجانی" خنده ام گرفت گفتم یه کیسه مشکی بده تا متحجران شیعه متوجّه نشوند! .امّا در دلم میگفتم خاک بر عقیده توی ظاهرگرای وهّابی متحجّر وآن فلسفه باف شیعه 

 متحجّر که قرآن با فرقه گرایی هر دوی شما فاصله دارد  تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿134﴾ ...  بگذریم.     شب در حرم 

 

 نبوی با دو نفر از اساتید "جامعه الاسلامیه بمدینه المنوره" یکی که خود را محمد بن عبدالله( میانسال و کوتاه و سبزه) دیگری ابوبکر (جوان وسفید رو و بلند قد) معرفی کردند، گفتگو داشتم از من قرار ملاقات در هتل یا جایی دیگر راخواستند که قبول نکردم در نهایت فردا پس از نماز صبح را در حرم موعد ملاقات کردیم که مرا با شیخی ایرانی الاصل و وهابی آشنا کنند. 

 

پنجشنبه 10/12/92: پس از نماز صبح در حرم نشستم تا اینکه شخصی قد بلند با ریشی بلند و سبیل تراشیده به همراه   پسرش بر من وارد شدند و پس از سلام و 

 

 احوال پرسی و آشنایی دادن خود را عبدالقدّوس دهقان معرفی کرد و من شیوه نوشتن عناوین بر روی کاغذ و سوال پرسیدن به جهت برهان خلف را با او آغاز کردم 

 

 پرسیدم شما وهابی حنبلی هستید از اهل سنت معمول ایرانید؟ امّا بر همان حیله نخ نما  که اهل سنت و جماعت همگی متفق القولند بر عقائدشان و وهابیت حرف 

 

 جداگانه ندارد تاکید داشت. در ابتدا مبحث مجرد بودن خدا از ماده  رامطرح کردم من میپرسیدم و او پاسخ میداد و آنچنان پرسش های زنجیره وار کردم تا به جایی رسید که 

 

 او از من سوال کرد"آیا خدا در توآلت هست؟" گفتم من به قصد مناظره با شما اینجا وقت نگذاشته ام من آمده ام تا با پرسش یک طرفه از شما از شما کسب علم و فیض 

 

 کنم و بدانم در ذهن شما چه میگذرد،آزادانه بپرسم و آزادانه پاسخ بگیرم و شما با تمام نمای عقیدتی ، آراء خود را برایم شرح دهید اگر از من میپرسید؟! من نه شیعه ام 

 

 و نه سنّی بلکه قرآنی محورم و نظراتم در وبلاگم نمودار است.  گفت: ملزم نیستم این گونه سوالات فلسفی را پاسخ دهم!!؟؟ و به عنوان یک مسلمان در خارج از 

 

 محدوده  قرآن و سنّت فکر نمیکنیم و در محدوده نصوص دینی اثبات و نفی میکنیم سلف صالح این سوالات و افکار را نداشتند و از زمان مامون عباسی که کتب یونانی و 

 

 فلسفی به فارسی ترجمه شد معتزله و این پرسش ها بوجود آمد و این پرسش ها بدعت است.  گفتم پرسش دیگر اینکه اگر این قسم پرسش ها بدعت است پس چرا 

 

 از من پرسیدید "آیا خدا در توآلت هم هست؟" ... خلاصه تا ساعت 10 صبح پرسش و پاسخ ما ادامه داشت سپس اوآغاز به خواندن نماز مستحب یا قضاء؟ کرد و من برای 

 

 صرف صبحانه به هتل رفتم. 

 

 

جمعه 11/12/92: غسل جمعه و نماز جمعه و باز خطبه های دولتی بی محتوا، کمی کتاب خواندن و پاساژگردی به همراه خانومها که صبر میخواهد البته لذت دیدن 

 

 طلاهای  عربی و بوییدن انواع چوب عود و مشک و عنبر و خرید عود خستگی را از تن به در میکند.به بقیع سری زدم و باز دوباره داد و قال های اجیران وهّابی در محوطه 

 

 که الله قریب ،ادعوالله و لا تدعو مع الله شیئا و... شب با همسرم به حرم رفتیم و تصویر برداشتیم زیرا فردا عازم مکه میشدیم. 

 

شنبه 12/12/91: آخرین زیارت ها با شهر پیامبر و حرمش و بقیع اهل بیت و یارانش را انجام دادیم و 5 عصر آماده و7:20 حرکت و 9:19 به منطقه الحرمین جهت استراحت 

 

 و  شام و حدود 1 نیمه شب ساعت برج روبروی کعبه از میان درّه نمودار شد الله اکبر که دیدار دوست ازلی و ابدی چه با صفاست.  

 

 

 

یکشنبه 13/12/91: از 1 نیمه شب تا قبل از نماز صبح یعنی 5:25 به طواف و سعی و اعمال حج بصورت دسته جمعی گذشت ، چند دوری را هم من با صدای بلند دعای 

 

 سعیش را خواندم و پس از خواندن نماز جماعت صبح با حوله احرام و خانومها با چادرهای سفید با اتوبوس ها به هتل برگشتیم و ساعت 7:30 صبحانه خوردیم و پس از 

 

 دوش و تعویض لباس تا ساعت 1 عصر خوابیدیم، ناهار را در ظرف یکبار مصرف برای خودم و همسرم به اتاق آوردم و برای نماز عصر به مسجد بن باز در محله العزیزیه رفتم.  

 

 

 

دوشنبه 14/12/91: پس از دیدن محل  دانشگاه ام القری در نقشه از اینترنت هتل، از جلوی هتل اتبوس سوار شدم و به سمت طریق الطائف در چهارراه محبس الجن پیاده شدم و از آنجا یک فیات قدیمی سوار شدم با قرار 15 ریال تا جامعه ام القری امّا چون 8 ریال خرد و 50 ریال درشت داشتم و بنده خدا نتوانست 50 ریال را خرد کند همان 8 ریال را با عصبانیت گرفت که شرمنده شدم در راه بسیار تند میرفت گفتم کمربند نمیبندی؟ گفت: مگر کمربند حافظ جان انسان است و استدلالی منطقی فرمودند به کتاب الله که: أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَةٍ ...! الله اکبر از عامی و علم وهابی.ساعت 9:20 وارد کلیه الغه العربیه شدم توضیح اینکه مرکز اصلی دانشگاه در همین جا یعنی منطقه عبدیه است و قبل از آن هم شعبه ای دارد اکثریت 95% دانشجویان همه با لباس سفید و سرپوش قرمز حاضر هستند وکلاس ها در طبقه دوم  همراه حضور و غیاب برگزار میشود واز لیسانس تا دکترا دانشجو دارد به چهار قسمت 1- الدراسات العلیاء 2- البلاغه و النقد 3- الادب 4- اللغه و النحو و الصرف  تقسیم شده است. هر دانشکده در همکف چند آمفی تائتر شیک و مجهز جهت کنفرانس و کلاس سمعی بصری  دارد. صالح بن سعید الزهرانی، عمید الکلیه بود و جالب آنکه در دانشکده شریعت و اسلام در تابلوی بزرگ نام اساتید نام یکی استادان که از خانواده سعود بود با عنوان درشت و طلائی امیر بن ... عبدالعزیز متمایز از نام دیگران کرده بودند! کتابخانه  بزرگ عبدالعزیز شعبه دانشگاه نیز جاییست که میتوان وارد شد و به شخصه از کامپیوترها عنوان کتاب را جستجو کرد و خودت از بین قفسه ها برداری و به سالن مطالعه بروی و تنها هنگام بیرون آمدن از کتابخانه باید از زیر دروازه الکترونیکی عبور کنی و آنجاست که تنها یک نفر مراقب گذاشته اند.

   نماز ظهر را در همان محله العزیزیه خوانیدم امّا به علت وجود کولرهای متعدد سرمای شدیدی خوردم به فروشگاه بزرگی رفتیم نزدیک نماز عصر شد من بیرون آدم اما اهل و عیال و خانواده خانومم در فروشگاه ماندند. رفتم برایشان بستنی قیفی و لیوانی خریدم اما آنچنان بیرون گرم بود که از حراست فروشگاه خواستم داخل بیایم و اواجازه داد و از میکروفن فروشگاه صدا زدم:"" آقای ...، خانومها براتون بستنی خریدم داره آب میشه بیاین "" و این خاطره ای شدا بگذریم نماز عصر را مسجد دیگری خواندم که پر از کارگر ساختمانی بود و در ورودی بوی بد کفش ها همراه گرما بسیار آزار دهنده بود امّا بعلت اینکه پاهایشان را میشورند در داخل مسجد هم خنک و هم بوی عود میآمد ای کاش شیعیان هم پس از وضو یا قبل از آن پای خود را بشورند ای کاش.      شب هم به خاطر سرما خوردگی شدیدم نتوانستم 7 دور طوافم را کامل کنم و بی رمق به هتل آمدم آن هم با چه سردردی 

 

سه شنبه 15/2/91: برنامه زیارت دوره بود که من مریضی و بی حالی و سردرد داشتم ساعت 6 قبرستان ابوطالب،منی، عرفات،مشعر،مسجد خیف،غار حراء و ثور نتوانستم بروم همسرم هم پیش من ماند به او گفتم با خانواده ات تنها برو امّا نرفت. 

 

چهارشنبه 16/12/92: نماز صبح را من و همسرم در جلوی خانه کعبه به جماعت خواندیم، و نماز ظهر را د ر ایوان  سنگی طبقه دوم که منظره بسیار زیبایی از خانه دوست و طواف کنندگان و گردیدنشان به دور معبد عشق دارد خواندم و شب نیز به پشت بام رفتم ،خنک و پر از ملخ های بزرگ بود ، شب آخر بود که در مکه و مسجد الحرام بودیم پس تصمیم گرفتیم تا صبح در حرم بمانیم و طواف کنیم و قرآن بخوانیم شب نیر در طبقه دوم حرم خوابیدیم تا نماز صبح . خدایا حجّمان را قبول آن را مایه قوّت قلبمان و خاطره ایمانی لذت بخشمان و محل توبه و ببخش گناهانمان و محل کسب منافع معنوی و مادّیمان قرارده و بار دیگر امید ما را به وصال سرزمین وحیت این جلوه وحدت عملی ساز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد